آزادي هيچ وقت انتظار ما را نمي كشد، ما بايد در بدست آوردنش، از دل و جان دريغ نكنيم. چون در هيچ جايي از زواياي تاريخ سراغ نداريم كه آزادي و دموكراسي، سهل و آسان به دست آمده باشد.
از دل برود هر آنكه از ديده برفت
اگر بر آب روي، خسي باشي، اگر بر هوا پري، پرنده اي باشي، دل به دست آر تا كسي باشي
ازدواج هميشه به عشق پايان داده است.
بهترين نگهبان سعادت در يك خانواده، عشق زن و شوهر نسبت به يكديگر است.
زناشويي عبارت است از سه هفته آشنايي، سه ماه عاشقي، سه سال جنگ و سي سال تحمل.
چه بسا آن كه به ظاهر آراسته و مايه حسرت شماست، درمانده و محتاج دلداري و ياري شما باشد.((حجازي))
تنها بنايي که هر چه بيشتر بلرزد محکمتر مي شود، دل آدمي است.
هرگاه ميخواهيد دست به كاري بزنيد و دل آسوده نيستيد كه چرا ميخواهيد چنين كاري بكنيد، دوباره آن را با چَم و هدف زندگاني خود بسنجيد و با آن مشورت كنيد
هدف زندگي خود را برآورده سازيد و مهمتر از همه آنكه اين كار را با عشق، شور، حرارت، شيفتگي و سرزندگي بسيار انجام دهيد!(
فيلسوف بودن تنها به اين چَم نيست كه انديشههاي تيزهوشانه در سر داشته باشي يا مكتبي را بنا نهي؛ فيلسوف، عاشق زندگي است، بنابر سنجههايش، ساده زندگي ميكند و آزاد، گشاده دست و يكرنگ است.
آگاه باشيد! دوست داشتن و عشق ورزيدن را بايد احساس كرد.
عشق، امري كاملاً باطني و ذاتي و مربوط به نفس خود ما است و ما موجوداتي را كه حقيقي باشند دوست نداريم، بلكه موجوداتي را دوست داريم كه خود، آنها را آفريده ايم.
عشق مانند آن بوته ي خاري است كه هرچه بيشتر در كندن آن از زمين تلاش شود، آن خارها بيشتر در جسم و گوشت طرف مقابل نفوذ و رسوخ مي نمايد
وقتي كه غذايي به عشق و محبت نرسد و بي قوت بماند، يا به خواب مي رود و يا فنا مي شود و يا به علت نقص كمك از مبدأ كمال و فراواني دچار كاستي مي شود
مردي كه سزاوار گرفتن نام "مردي" باشد به كار خود بيش از همه ي جهان و حتا بيش از هر زني كه او را دوست مي دارد عشق مي ورزد
بهترين كتابها و رمان هاي عاشقانه آنهايي هستند كه به آنها كه سزاوار حقيقي محبت و عشق اند، راه و رسم زندگاني را بياموزند
يكي از موارد اساسي آيين دلبري اين است كه شخصي كه مي خواهد محبوب باشد بايد وقت بيشتري را صرف تربيت و فرهنگ خويش نمايد
هر كاري كه با عشق و محبت آغاز مي گردد، لذت بخش و سرورآميز است، اما عشقي كه با كار آميخته شود لذت اش بيشتر و مسرت و سرور آن افزونتر است.
كسي كه ديگري را دوست دارد و به راستي به او عشق مي ورزد، هر روز تلاش مي كند يك كشيش دهكده اي باشد كه دوست دارد همه شب خيابان هاي تنگ و پرپيچ و خم خود را طي كند و در محيط انديشه و هوش و استعداد محبوب خود گردش نمايد
اگر ما دلدار خود را با ويژگي هاي خاص خودش برگزيده ايم، بايد بگذاريم كه او در حركات و پرورش و نمو آزاد باشد
عشق نياز به تجزيه كننده ندارد، بلكه براي بيان نيازمند شاعر است
كسي كه با نيروي تمام دوست دارد و با قدرت كامل عشق مي ورزد، مي فهمد كه اگر لازم باشد بايد خود را تازگي مجدد بخشد و دم به دم خويش را نو و نوتر نمايد
يك عشق بزرگ، به موجودات بسيار ساده قدرت و قابليت تيزهوشي، از خودگذشتگي و اعتماد و اطمينان خاص مي بخشد.
درست همان گونه كه براي شنيدن نواي زمزمهي كسي بايد سكوت كنيم و بيحركت باشيم، نگرش ما به هنر نيز بايد با عشق و ستايش همراه باشد.((آبراهام مازلو))
افراد آفريننده، دنيا را آن گونه كه هست نميپديرند، بلكه درصدد ساختن دنيايي ديگر هستند و براي اينكه بتوانند اين دنياي ديگر را بيافرينند، بايد از زمين دور شوند، به تخيل بپردازند، ... و حتي از دست زدن به ديوانگي هم ترسي نداشته و جاني شيفته داشته باشند.((آبراهام مازلو))
آدمي، اگر از كارآيي كار خود، آسوده دل باشد، از به كار بردن زور هم كوتاهي نميكند.((آبراهام مازلو))
در عشق راستين (دست كم گاهي)، گزندي وجود ندارد و آدمي در ازاي آن، چشمداشتي ندارد و ميتواند از خود آن چيز لذت ببرد.((آبراهام مازلو))
عاشق ِ بودن (كسي كه بودن را درك ميكند)، جزئياتي را مشاهده خواهد كرد كه از چشمان كسي كه عاشق كمبود است يا عاشق هيچ چيز نيست، پنهان خواهد ماند.((آبراهام مازلو))
عاشق شدن، آشكارا با انجام وظايف آدمي يا انجام آنچه كه خردمندانه يا منطقي است، ديگرگون است.((آبراهام مازلو))
بديهي است زيباترين سرنوشت و بهترين گونهي خوشبختي كه ميتواند براي هر انساني رقم زده شود، اين است كه براي انجام كاري كه با شور، عاشق انجام دادن آن است، دستمزدي دريافت كند.((آبراهام مازلو))
عشق، اين توانايي را به آدمي ميبخشد كه چهرهي راستين خود را نشان دهد، شكفته شود، سلاحهاي دفاعي خود را از دست بنهد و بگذارد نه تنها از نظر جسمي، كه از نظر رواني و معنوي نيز به كلي برهنه شود.((آبراهام مازلو))
دانش، ساخته و پرداختهي بشر و دلبستگيها و كار و كردارهاي اوست.(
بهترين راه درمان يا رفتار با كودكي كه به اندازهي كافي از محبت برخوردار نشده، اين است كه او را بسيار دوست داشته باشيم و يكپارچه سرشار از عشق كنيم.((آبراهام مازلو))
:: برچسبها:
دربارهي عشق ,